loading...
:::.سایت رمان های باحال.:::
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
دانلود رمان گمگشته راه برای موبایل apk و jar 0 174 mehdi
دانلود رمان صبح آرزو برای موبایل 0 75 mehdi
جلد دوم رمان اشک عشق 0 544 mehdi
دانلود رمان چشم های من برای موبایل 0 24 mehdi
دانلود رمان همسان من برای گوشی لمسی 0 139 mehdi
دانلود رمان برای موبایل،عاشقی کن محیا 0 22 mehdi
کتاب رمان فارسی در آغوش باد برای موبایل 0 32 mehdi
مان عاشقانه دیکته ي زندگي برای موبایل 0 52 mehdi
دانلود رمان مهیج پسران بد برای موبایل-آندروید و جاوا 0 53 mehdi
رمان بسیار زیبا و عاشقانه پرتگاه عشق برای موبایل 0 61 mehdi
رمان عاشقانه و جدید برای موبایل\"غریبه آشنای من\" 0 488 mehdi
رمان غرور تلخ برای آندروید و جاوا 0 31 mehdi
رمان مرثیه عشق،رمان موبایل 0 20 mehdi
رمان آن پنج دقیقه برای گوشی همراه 0 18 mehdi
رمان جدید و زیبای گروگان دوست داشتنی برای موبایل 0 134 mehdi
رمان عاشقانه غربت غریبانه ی من برای موبایل و کامپیوتر 0 121 mehdi
دانلود رمان وشاید گاهی عشق برای موبایل،آندروید،جاوا،آیفون 0 97 mehdi
دانلود رمان عاشقانه موسیقی ممنوع،pdf و apk و java 0 87 mehdi
رمان عاشقانه دیکته ي زندگي برای موبایل 0 38 mehdi
mehdi بازدید : 23 چهارشنبه 30 بهمن 1392 نظرات (0)

رمان قلب عاشق از فرزانه صغری

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir

 

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:نام کتاب:قلب عاشق

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:نویسنده:فرزانه صغری

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:حجم کتاب:۲٫۰۱مگابایت پی دی اف  و ۹۹۰کیلو بایت اندروید و ۹۱۵کلیو بایت جاوا و ۳۰۰کیلو بایت epub

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:خلاصه ی داستان:

مثل همیشه وقتی از دانشگاه بیرون می امدیم یک راست بطرف کافی شاپی که نزدیک دانشگاه بود می رفتیم و با خوردن یک قهوه و

گفتمان کوتاه، انرژی دوباره می گرفتیم و به طرف خونه می آمدیم.این کار تقریبا برای من و ماهرخ یک عادت شده بود چون با خوردن اون

قهوه احساس می کردیم…..

 

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت پی دی اف

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت اندروید

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت جاوا

 دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت pdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان قلب عاشق از فرزانه صغری فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

مثل همیشه وقتی از دانشگاه بیرون می امدیم یک راست بطرف کافی شاپی که نزدیک دانشگاه بود می رفتیم و با خوردن یک قهوه و

گفتمان کوتاه، انرژی دوباره می گرفتیم و به طرف خونه می آمدیم.این کار تقریبا برای من و ماهرخ یک عادت شده بود چون با خوردن اون

قهوه احساس می کردیم خستگی چند ساعت سر کلامی نشستن را از ‏تنمان بیرون می برد و با یک انرژی تازه می توانستیم راه دانشگاه تا خانه را که نسبتا دراز و طولانی بود را پشت سر بگذاریم.

خونه ماهرخ چند تا محله از ما بالاتر بود،و او همیشه مرا با ماشینش تا نزدیک خانه می رساند او دختر خیلی خوبی بود که با نظر اول با هم دوست شدیم اون هم دوستانی صمیمی. ماهرخ از خانواده اصیل و ثروتمندی بود که تنها وارث میلیاردها تومان ثروت پدرش بود اما پدری که سالار تمام ایل و طایفه اش بود و مادری داشت بسیار دلسوز و باوقار که برای ماهرخ نه تنها مادر بود بلکه یک دوست خوب هم محسوب می شد.

یک روز که ماهرخ مرا به نزدیکی خانه می برد در خیابان حمید را دیدم که داشت به خانه می رفت از ماهرخ خواستم توقف کند و بعد صدا زدم:

-سلام حمید داداش، بفرما ماهرخ جون تو رو هم می رسونه.

حمید نگاهی به ما کرد و با دیدن ماهرخ دستپاچه شد و گفت:

-ممنون مزاحم نمی شم راهی نیست خودم می رم.

ماهرخ گفت:

‏- بفرمایید مقصد یکی ست.

‏- خیلی ممنون.

و سوار شد.بعد از اینکه به خانه رسیدیم حمید به اصرار از ماهرخ خواست تا به منزل ما بیاید تا بتواند به این نحو زحمتش را جبران کند ‏و ماهرخ هم انگار از خدا خواسته بود قبول کرد.

وقتی وارد شدیم مامان و بابا هر دو در خانه بودن و بوی چای تازه دم فضای خانه را پر کرده بود و حمید صدا زد:

- مامان، مامان، کجایی مهمون دارید

مامان با روئی گشاده نزد حمید آمد و گفت:

-قدم مهمونتون روی چشم بفرمایید.

من که هنوز بیرون از خانه مشغول در آوردن کفش هایم بودم ماهرخ همراه حمید وارد خانه شد.

مامان با دیدن ماهرخ شوکه شد و تصور کرد که ماهرخ دوست حمید است اما بعد از اینکه منهم وارد شدم خیالش راحت شد. ماهرخ سلام کرد و جلوی مادر رفت و مادر هم بعد از جواب سلام گفتن او را بوسید و خوش آمدی گفت و او را تا پذیرائی همراهی کرد.

حمید که انگار با روزهای گذشته فرق زیادی کرده بود نظر بابا را به خود جلب کرد .

-سلام حمید آقا . چی شده امروز خیلی سر حالی ؟

حمید من و منی کرد و گفت:

‏_ بله .بابا واحد های دانشگاه رو خیلی خوب پاس کردم و الآن هم خوشحالم.

‏_ دستت درد نکنه بابا، انشاالله تو و بهاره به تحصیلات عالیه هم دست پیدا کنید

مامان که انگار از وجود ماهرخ خوشحال بود با سینی چای و کیک خونگی که نظیرش تو دنیا نبود وارد پذیرائی شد و گفت:

‏- خوب بهاره جون، مامان یک همچین دوست خوبی رو چرا زودتر به خونه نیاورد‏ی؟

هنوز جوابی نداده بودم که ماهرخ با شیرین زبونی گفت:

‏-خاله جون بهاره هیچ وقت منو دعوت نمی کرد این بار هم حمید آقا لطف کردن.

مامان خنده ای ملیح زد ‏و گفت:

‏- بهاره زیاد دوستاش رو به خونه دعوت نمی کنه.

‏-چرا مگه چی می شه؟

رو به ماهرخ کردم و گفتم:

-بسه خانم .بلبل زبونی دیگه کافیه مامان منو مظلوم گیر آوردی ول نمی کنی.

صدای خنده ما بلند شد طوری که بابا و حمید هم به جمع ما شدند . و ماهرخ از جا بلند شد و به پدر سلام کرد.

پدر هم با دیدن ماهرخ لبخندی از سر رضایت زد و گفت:

‏- خوش اومدی دخترم، صفا آوردی

من که ناز پرورده بابا بودم، لب و لوچه ام آویزان شد و به بابا گفتم:

‏- بله دیگه، نو که اومد به بازار کهنه می شه دل ازار.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 77
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 66
  • بازدید ماه : 184
  • بازدید سال : 1,082
  • بازدید کلی : 4,333
  • کدهای اختصاصی