loading...
:::.سایت رمان های باحال.:::
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
دانلود رمان گمگشته راه برای موبایل apk و jar 0 175 mehdi
دانلود رمان صبح آرزو برای موبایل 0 75 mehdi
جلد دوم رمان اشک عشق 0 544 mehdi
دانلود رمان چشم های من برای موبایل 0 24 mehdi
دانلود رمان همسان من برای گوشی لمسی 0 139 mehdi
دانلود رمان برای موبایل،عاشقی کن محیا 0 22 mehdi
کتاب رمان فارسی در آغوش باد برای موبایل 0 32 mehdi
مان عاشقانه دیکته ي زندگي برای موبایل 0 52 mehdi
دانلود رمان مهیج پسران بد برای موبایل-آندروید و جاوا 0 53 mehdi
رمان بسیار زیبا و عاشقانه پرتگاه عشق برای موبایل 0 61 mehdi
رمان عاشقانه و جدید برای موبایل\"غریبه آشنای من\" 0 488 mehdi
رمان غرور تلخ برای آندروید و جاوا 0 31 mehdi
رمان مرثیه عشق،رمان موبایل 0 20 mehdi
رمان آن پنج دقیقه برای گوشی همراه 0 18 mehdi
رمان جدید و زیبای گروگان دوست داشتنی برای موبایل 0 134 mehdi
رمان عاشقانه غربت غریبانه ی من برای موبایل و کامپیوتر 0 121 mehdi
دانلود رمان وشاید گاهی عشق برای موبایل،آندروید،جاوا،آیفون 0 97 mehdi
دانلود رمان عاشقانه موسیقی ممنوع،pdf و apk و java 0 87 mehdi
رمان عاشقانه دیکته ي زندگي برای موبایل 0 38 mehdi
mehdi بازدید : 25 چهارشنبه 30 بهمن 1392 نظرات (0)

رمان عشق بی نشان از آذین ونداد

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir

 

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:نام کتاب:عشق بی نشان

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:نویسنده:آذین وندادی

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:حجم کتاب:۴٫۴۴مگابایت پی دی اف و ۱٫۳۵مگابایت اندروید و ۱٫۲۳مگابایت جاوا و ۵۱۶کیلو بایت epub

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:خلاصه ی داستان:

شیلا دختریه که تو یکی از شهرهای شمالی با خانواده ای پول پرست زندگی می کنه و وجود یک پسر شهری مسیر زندگی شیلا رو عوض می کنه اما شوهر خواهر شیلا مثل یه غده ی سرطانی روی زندگی شیلا می افته و شیلا رو …….

 

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمت پی دی اف

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمت اندروید

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمت جاوا

 دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمتpdf,java,apk,epub  | www.romandooni.ir:دانلود رمان عشق بی نشان از آذین ونداد فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

اشک در چشمانم حلقه زده بود,خودم را به در کمیون می فشردم و پاهایم را در شکمم جمع کرده و سرم را بین دستانم پنهان کرده بودم . تکان های شدید کامیون باعث دل پیچه و درد در تمام قسمت های بدنم شده بود . هر از گاهی نیم نگاهی به او می انداختم,از وقتی که حرکت کرده بودیم . تمام طول راه را اواز خوانده بود و با صدای خشنش ترس و دلهره را به قلبم ریخته بود . لبخندی هراس انگیز از فتحی بزرگ بر صورتش نقش بسته بود .

می خواستم خود را ارام کنم و واقعیت را بپذیرم وتمام غم و دلهره ام را از پنجره ماشین به بیرون بریزم اما در سرو سامان دادن به افکارم عاجز ماندم و در تلاش برای یافتنشان هر لحظه بیشتر به عمق فاجعه پی می برم .

احمد با این کارش نه تنها نقطه پایانی به دوران کوتاه و سراسر عشقم با پرهام بود,بلکه از مرز دلبستگی هایم وقیحانه مرا به دنبال خویش به لنجنزار تنهایی و غربت و فساد کشاند .

-هی اگه بیداری,یه لیوان چای برام بریز حسابی خسته شدم,پلکهایم بدجوری سنگین شدند,تو هم که یه کلام حرف از اون دهن خوشگلت بیرون نمی ریزه ,می دونم که بیداری,پس بهتره خودت و به موش مردگی نزنی,شاید دلت می خواد گوشه ای بایستیم و خودم چای بریزم و . . . . . . . به دنبال ان صدای قهقه وحشتناکش در کابین پیچید .

چمهایم را گشودم و از انجایی که نمی خواستم شاهد ازارو اذیت هایش باشم,فلاسک چای را با دستان لرزانم گرفتم ودر حالی که تکان های شدید ماشین هم لرزش دستانم را بیشتر کرده بود,برایش چای ریختم و ان را به طرفش گرفتم,نگاهی گزرا به او انداختم و در همان لحظه کوتاه جرقه برقی شیطانی را در چشمانش دیدم . فورا سرم را به طرف دیگر برگرداندم و خودم را سرگرم تماشای بیابانن برهوت نشان دادم,احمد با خوردن چای سر دماغ شده بود و روی فرمان ماشین ضرب گرفته بود و من در همان حال صدای جویدن سبیل هایش را لابه لای اهنگی که می نواخت می شنیدم و می دانستم که به دنبال راهی می گردد تا مرا به حرف زدن وادار کند .

-هی کوچولو,اینقدر به اون در فشار نیار,باز می شه می افتی بیرون ها,اونوقت خوراک گرگ و کفتار می شی,خوب ادم عاقل!اینهمه جا اینجاست,اونوقت تو داری در ماشین رو سوراخ می کنی!؟

بیا این طرف تر,تنگ دل خودم بشین,خیلی بی انصافی شیلا,ببین چقدر احمدت خطرت و می خواد که حاضر شده با وجود یه بچه تر گل ور گل دست به همچین فداکاری و گذشتی بزنه!!و دوباره صدای قهقهه مستانه اش اتاقک کامیون را به لرزه انداخته بود . به ناچار چشمانم را بستم و وانمود کردم که دیوانه خوابم اما از درون گر گرفته بودم,حرارت بدنم از چشمانم به بیرون تراوش می کرد و قلبم به شدت می تپید,دلم می خواست فریاد بزنم و تمام بغض دو سال ام را به سرو صورتش بکوبم,دلم می خواست به این دیو سیرت بفهمانم که اواره کرن زن و فرزند,لکه ننگین فساد و فحشا چسباندن به انها,و دور کردن فرزند از سایه پدر,کجای این کا را می توان فداکاری نامید,تازه تمام این غم ها یک بعد قضیه بود که می توانستم توجیهی نه چندان منطقی برای ان پیدا کنم,طرف اصلی قضیه چیز دیگری بود که فکر کردن به ان تا اعماق وجودم را می سوزاند و خاکستر می کرد و ان پرهام بود کسی که مرا به خودم شناسانید و از گرداب سرنوشتی مبهم و گنگ که محکوم به فنا در ان بودم نجاتم داد و به ساحل امن زندگی سپرد,کسی که الفبای زندگی را برایم هجی کرد و تابلوی زیبا از سرنوشت و تقدیر را برایم گشود,و به من اموخت انسان از هر طبقه و قشری و با هر فرهنگ و ملیتی,اگر برداشت درستی از زندگی داشته باشد و در راه رسیدن به ارمان های واقعی ان بکوشد همواره مورد احترام خواهد بود,و اولین گام را پرورش استعداد ها و تربیت ذهنیت هایمان در راه درست می دانست که همه انها مستلزم فراگیری علم ودانش بود و هم او بود که با سعی و تلاش و پشتکارش مرا در این راه به وادی موفقیت سوق داد ومرا تا قیام قیامتمدیون ای همه صفا و صداقتش کرد,اما من چه کردم . عوض تمام مهربانی و فداکاری اش خط بطلان به تمام عقاید و خواسته هایش کشیدم و همراه این حیوا ن پست راهی دیار بد سیرتان شدم,اما به خداوندی خدا سوگند,همه کارهایم به خاطر وجود نازنین خودش بود,من هیچ گاه راضی نمی شدم که به خاطر من کوچکترین گزندی به او برسد پرهام تمام دنیای من بود,دنیایی که با دستان خودم ان را ساخته بودم برای جزءجزء ان زحمت کشیده بودم,ازار و اذیت دیده بودم وبدنم را با ضربه های کتک اشنا کرده بودم,اما بالاخره ساختمش,همانطور که ارزویش را داشتم و در تمام این مراحل پرهام چون چتری حمایتم کرد و سایه اش رابر اطرافم می گستراند<من عشق را به کمک او مزه مزه کردم وبا طعم ان اشنا شدم و . . . . . . . .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 77
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 39
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 96
  • بازدید ماه : 214
  • بازدید سال : 1,112
  • بازدید کلی : 4,363
  • کدهای اختصاصی